جدول جو
جدول جو

معنی قابل گرفتن - جستجوی لغت در جدول جو

قابل گرفتن
يمكن اللّحاق به
تصویری از قابل گرفتن
تصویر قابل گرفتن
دیکشنری فارسی به عربی
قابل گرفتن
Catchable
تصویری از قابل گرفتن
تصویر قابل گرفتن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
قابل گرفتن
attrapable
تصویری از قابل گرفتن
تصویر قابل گرفتن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
قابل گرفتن
捕まえられる
تصویری از قابل گرفتن
تصویر قابل گرفتن
دیکشنری فارسی به ژاپنی
قابل گرفتن
vangbaar
تصویری از قابل گرفتن
تصویر قابل گرفتن
دیکشنری فارسی به هلندی
قابل گرفتن
fängig
تصویری از قابل گرفتن
تصویر قابل گرفتن
دیکشنری فارسی به آلمانی
قابل گرفتن
łowny
تصویری از قابل گرفتن
تصویر قابل گرفتن
دیکشنری فارسی به لهستانی
قابل گرفتن
ловкий
تصویری از قابل گرفتن
تصویر قابل گرفتن
دیکشنری فارسی به روسی
قابل گرفتن
спіймуваний
تصویری از قابل گرفتن
تصویر قابل گرفتن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
قابل گرفتن
atrapable
تصویری از قابل گرفتن
تصویر قابل گرفتن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
قابل گرفتن
catturabile
تصویری از قابل گرفتن
تصویر قابل گرفتن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
قابل گرفتن
पकड़ने योग्य
تصویری از قابل گرفتن
تصویر قابل گرفتن
دیکشنری فارسی به هندی
قابل گرفتن
yakalanabilir
تصویری از قابل گرفتن
تصویر قابل گرفتن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
قابل گرفتن
dapat ditangkap
تصویری از قابل گرفتن
تصویر قابل گرفتن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
قابل گرفتن
잡을 수 있는
تصویری از قابل گرفتن
تصویر قابل گرفتن
دیکشنری فارسی به کره ای
قابل گرفتن
ניתן לתפוס
تصویری از قابل گرفتن
تصویر قابل گرفتن
دیکشنری فارسی به عبری
قابل گرفتن
可捕捉的
تصویری از قابل گرفتن
تصویر قابل گرفتن
دیکشنری فارسی به چینی
قابل گرفتن
ধরনো যায়
تصویری از قابل گرفتن
تصویر قابل گرفتن
دیکشنری فارسی به بنگالی
قابل گرفتن
پکڑنے کے قابل
تصویری از قابل گرفتن
تصویر قابل گرفتن
دیکشنری فارسی به اردو
قابل گرفتن
จับได้
تصویری از قابل گرفتن
تصویر قابل گرفتن
دیکشنری فارسی به تایلندی
قابل گرفتن
apanhável
تصویری از قابل گرفتن
تصویر قابل گرفتن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
قابل گرفتن
inavyoshikika
تصویری از قابل گرفتن
تصویر قابل گرفتن
دیکشنری فارسی به سواحیلی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قول گرفتن
تصویر قول گرفتن
پیمان گرفتن، عهد گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قلاب گرفتن
تصویر قلاب گرفتن
دو دست را در جلو به هم متصل کردن به طوری که کسی بتواند پا در آن بگذارد و بالا برود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صقال گرفتن
تصویر صقال گرفتن
زدوده شدن، جلا یافتن
فرهنگ فارسی عمید
(خِ زَ دَ)
روشن شدن. جلا یافتن. زدوده گشتن:
ای که درونت به گنه تیره شد
ترسمت آیینه نگیرد صقال.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ کَ / کِ دَ)
کسی را غافل گرفتن، اغتفال. (تاج المصادر بیهقی). ناگاه گرفتن کسی را
لغت نامه دهخدا
تصویری از تاب گرفتن
تصویر تاب گرفتن
اعراض کردن، منحرف شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سال گرفتن
تصویر سال گرفتن
یادبود برای مرده گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
چنگک گرفتن دودست را چنگک وار به هم پیوستن تادیگری برآن پانهد واز دیواری بالارود یا با دست قلاب گرفتن، دو کف دست را بهم متصل کردن به طوری که دیگری بتواند پا بر روی آن گذارد و از دیوار بالا رود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غافل گرفتن
تصویر غافل گرفتن
فرو گرفتن فرناس گرفتن ناگاه گرفتن کسی را اغتفال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صقال گرفتن
تصویر صقال گرفتن
روشن شدن زدوده گشتن جلا یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
((~. گِ رِ تَ))
دو کف دست را بهم متصل کردن به طوری که دیگری بتواند پا بر روی آن گذارد و از دیوار بالا رود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صقال گرفتن
تصویر صقال گرفتن
((ص. گِ رِ تَ))
زدوده شدن
فرهنگ فارسی معین
پهلوگرفتن، لنگر انداختن
متضاد: بادبان برافراشتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد